یک از شیرین کاریهای دردونه ما
چندروز پیش داشتم تلفن صحبت میکردم پسرمم همیشه ازین فرصتها به خوبی استفاده میکنه میدونه موقع حرف زدن دستم بهش نمیرسه وکاملا آزاده...خلاصه داشتم صحبت میکردم دیدم رفت از کابینت سطل برنجو دراورد شیشه دارچینو بازکرد خالی کرد روش بعد گلپرو ریخت روشون بعد پودر کاکائو رو خالی کرد توسطل منم تلفنم مهم بود حتی یک لحظه نمیشد قطع کنم دیدم شیشه روغن زیتونو اورد دیگه هرطوری بود خدا حافظی کردم برم ازش بگیرم که یهو اونم خالی کرد رو همشون رفتم بالای سرش وایسادم فقط نگاهش کردم گفت برم تو اتاق( دعواش که میکنم میگم برو تو اتاق)...خخخخخخخ دلم نیومد دعواش کنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی