آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

آراد کوچولوی دوست داشتنی من

به یادداشته باش هروقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن

کسی هست که عاشقانه تورا مینگرد ومنتظر توست

اشکهایت را پاک میکند ودستهایت را صمیمانه می فشارد

تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت

واگر باور داشته باشی میبینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند

باور کن که با اوهرگز تنها نیستی

فقط کافیست که عاشقانه به آسمان نگاه کنی...

                                 

شیرین عسل

 جدیدا از صبح تاشب ما رو باحرفهاش میخندونه وسرمونو گرم میکنه به لاک پشت میگه لاش پوک  . .  ماشین لباسشویی = میشابوشی سنجاقک = سنقاجک ملخ= پلخت  عنکبوت=عنکوبت تقریبا تنها کلمه های اشتباهی که میگه همینها هستن... البته همه کلمه های سخت رو یه مدت برعکس میگه وخیلی زود درست تلفظ میکنه گل مامان الان که تقریبا 27ماهه شده تا 20 رو میشماره حروف الفبای انگلیسی رو کامل بدون اشتباه میگه شکلهای هندسی(مربع-مثلث-مستطیل-لوزی-ذوزنقه-دایره-بیضی-شش ضلعی)کامل بلده هم از روی شکل بشناسه هم اسم ببره...وچندتاشعر هم بلده وخیلی هم کنجکاوه وبسیار سیاستمدار من نمیدونم بچه 2ساله چطور میتونه ...
13 ارديبهشت 1393

کوچولوی هنرمندمن

خدایا شکرت که کوچولوی دوست داشتنی من در سن 2 سال و5 ماهگی خیلی کارها بلده وخیلی هم دقیق و تیز بین هست اعداد رو تا 20 میشماره اعددانگلیسی تا 10-حروف انگلیسی رو کامل بلده اشکال هندسی ...رنگها رو به طور کامل ازهم تشخیص میده ... کلمه های انگلیسی که بلده: عسل- ماه- ستاره -آسمان- اسب- گوسفند- گاو-سگ-تلویزیون-بچه- در- عکس-وچدتای دیگه که هرچیز رو بایکبار گفتن یاد میگیره فداش شم... ...
7 اسفند 1392

یک از شیرین کاریهای دردونه ما

چندروز پیش داشتم تلفن صحبت میکردم پسرمم همیشه ازین فرصتها به خوبی استفاده میکنه میدونه موقع حرف زدن دستم بهش نمیرسه وکاملا آزاده...خلاصه داشتم صحبت میکردم دیدم رفت از کابینت سطل برنجو دراورد شیشه دارچینو بازکرد خالی کرد روش بعد گلپرو ریخت روشون بعد پودر کاکائو رو خالی کرد توسطل منم تلفنم مهم بود حتی یک لحظه نمیشد قطع کنم دیدم شیشه روغن زیتونو اورد دیگه هرطوری بود خدا حافظی کردم برم ازش بگیرم که یهو اونم خالی کرد رو همشون رفتم بالای سرش وایسادم فقط نگاهش کردم گفت برم تو اتاق( دعواش که میکنم میگم برو تو اتاق)...خخخخخخخ دلم نیومد دعواش کنم ...
7 اسفند 1392

خاطرات تولدت

خاطرات تولدت عزیز دلم قرار بود 11مهربدنیا بیای ولی دلم میخواست نیمه اولی باشی وتولدت31شهریور باشه که وقتی به خانم دکتر گفتم اینقدر داد کشید سرم که بابات که بیرون مطب نشسته بود صداشو شنیده بود وباعث شد من پشیمون بشم... ولی انگار قسمت بود که اون طور که میخواستم بشه و توسونوگرافی مشخص شد که باید زودتر سزارین میشدم وتو گل پسرم 30شهریور 1391 قدمهای زیبات رو تو زندگیم وتوی دلم گذاشتی تازندگیم چندبرابر زیباتر بشه.. هرگز لحظه تولدت یادم نمیره... قشنگ تراز اون لحظه یادم نمیاد توی زندگیم...لحظه تولدت...صدای اولین گریت...برای اولین باردیدن صورت نازت...         چقدرزود گذشت... ...
23 مهر 1392